بیهوا سرم را چرخاندم به سوی پنجره. پس از ماه ها برای اولین بار بود که زیرپرده ای ضخیم را کنار کشیده بودند و از پس پرده ی توری، نگاهم دوباره با روشنایی آسمان و سبزی فناناپذیر درخت کاجم آشنا می شد.
اما انگار چندان هم بیهوا نبود. چرخاندن سرم را می گویم! همیشه لحظه ی تحویل سال بغضم می گیرد؛ از همان کودکی. بغضی که گلویم را سخت می فشارد و راه را به گفتن شادباش ها می بندد. آنگاه تنها لبخندی می زنم و چشمان نمناکم را پشت روبوسی ها قایم می کنم. آن لحظه هم شاید رویم را برگرداندم تا نگاه خیسم را از دیگران پنهان سازم. به هر حال هر چه بود سرم را چرخاندم و در یک آن، در یک لحظه نگاهم با افق نیمه ابری و مبهمی که از میان دو ساختمان بلند تا دوردست ها امتداد داشت تلاقی کرد. و همان هنگام در صدم ثانیه ای به ناگاه احساسی غریب وجودم را فرا گرفت. گویی در همان صدم ثانیه و در بینهایت افق، یک سال پیش رو را به چشم می دیدم؛ در افقی که مبهم می نمود، نه هولناک بود و نه آرامشبخش، نه مرا می هراساند و نه شور و شوقی در من برمی انگیخت. کاملاً خاکستری، نه متمایل به سیاه و نه سپید و رخشان. با این حال در میان آن همه ابهام، ندایی رسا در گوشم می خواند: “همچنان، به پیش رو…”
هر سال برای نوشتن نخستین مطلب وبلاگ در سال جدید، فایل ورد تازه ای می گشایم و به شماره ی سال نامگذاری اش می کنم؛ مثلا doxc.سال ۹۶٫ آنگاه فایل را گشوده پس از تنظیمات فونت، سربرگ را مزیّن می کنم به نام پروردگار… و نام خدا همیشه قرمز است، در تمام سربرگ هایم…
امروز که فایل سال ۹۶ را می گشودم با خود اندیشیدم که این فایل ها تا چه شماره ای پیش خواهند رفت؟ اگر به خود من باشد، تا شماره ی سال هایی که عمر کنم فایل های ورد جدیدی باز خواهم کرد. با این حال دوستی می گوید: “زمان وبلاگ به سر آمده! آیدایت را نباید در تحجر باقی بگذاری. بایستی با زمانه همراهش کنی و بگذاری که فرزند امروز باشد… درِ این خانه را ببند و نقل مکان کن به جایی مثل اینستا!”
آن دوست به نوعی درست می گوید. وبلاگستان همچون دیاری متروک، گرد غربت به خود گرفته است و تنها تک توکی از کلبه ها، نیمه سرپا چراغ رونقشان پت پت کنان همچنان نورکی به این ظلمات دلگیرکننده می پاشد. اما چه کنم که محله های جدید به دلم نمی نشینند و اصالتی که در وبلاگ می شناسم در آن ها نمی یابم.
نمی دانم باید با زمان پیش بروم؟ در جایی مثل اینستا مسکن کنم و گهگاهی به این کلبه – همچون خانه ای ییلاقی – سرکی بزنم؟
البته همین الان هم خود به خود مدتی است که حضورم در این جا گهگاه شده است، چراکه نوشتن مطالب بلند زمان می خواهد و وقت آزاد و… فکر و روح آزاد…
از طرفی روزمرگی و مطالب کوتاه یا کم مایه را نیز درخور این جا نمی بینم. یعنی در واقع اینگونه مطالب سنخیتی با ماهیت این جا ندارند… نمی دانم با این حساب تکلیف چیست؟
اما می دانید، به گمانم تکلیف روشن است! من حتی اگر با زمانه همراه شوم، از اصالت گذشته دست نمی کشم. من آدم بریدن نیستم و از تعلقاتم دست نمی کشم. هویتم را جا نمی گذارم تا همسفر زمان شوم. من یکجورایی سیریشم!
زین رو، حتی اگر شده یکه و تنها، حتی با حضوری گهگاه و کمرنگ چراغ این جا را – تا زمانی که چراغ عمرم بتابد – روشن نگاه خواهم داشت و البته دست آیدا را خواهم گرفت و با دنیای مدرن آشنایش خواهم کرد، اما نخواهم گذاشت ریشه هایش را از یاد ببرد…
آیدا را در اینستا و تلگرام هم دنبال کنید (در صورت تمایل)
اینستاگرام: https://www.instagram.com/ida.elahi/
تلگرام: https://t.me/aidaweblogspecial
عیدی من به شما دوستان خوبم: تقویم آیدایی! (البته خود من هم این را عیدی گرفته ام!)
و…
پی نوشت ثابت: دوست بسیار عزیزی کل مطالب این وبلاگ را، از ابتدا تا پایان سال ۹۱، و همچنین سال ۹۲ و ۹۳ و ۹۴ را بطور مجزا، بصورت پی دی اف یا کتاب الکترونیکی درآورده اند. اگر کسی تمایل دارد که این فایل های پی دی اف را به صورت پیوست در ایمیلش دریافت کند تا برای دوستانش نیز بفرستد، ایمیلی به ایمیل زیر بفرستد تا آن ها را برایش ارسال کنم… متشکرم…ida.elahi@gmail.com
پی نوشت ثابت: دوست عزیزی از وبلاگ من، کتابی الکترونیکی برای گوشی های اندرویدی تهیه نموده اند، که در صورت تمایل و برخورداری از این نوع گوشی ها، می توانید از طریق لینک های زیر، کتاب اندرویدی “آیدا…” را دانلود نمایید. با سپاس فراوان از این دوست عزیز
دانلود از پیکوفایل: http://s6.picofile.com/file/8209670134/book.apk.html
لینک مستقیم: http://s6.picofile.com/d/
“آیدا…” در مطبوعات: روزنامه پزشکی “سپید”
۱- من از کاغذ نبودم 2- به تلخی واقعیت 3-و من آن روزها را به یاد خواهم داشت
۴- از حال بد به حال خوب 5-این آدم های قدرناشناس 6-طعم گس هوشیاری
۷- من اتونومیک دیس رفلکسی دارم، آقای دکتر… 8-تلاشی سخت برای جدا شدن از دستگاه تنفس
* * *
فصلنامه “رابط سلامت”؛ شماره ۴۲-۴۴؛ پاییز و زمستان ۹۳
* * *
گاهنامه ی باران؛ شماره ی شش ،ویژه نامه ی روز پرستار ۹۵
* * *
هفته نامه سلامت؛ شماره ۶۰۹؛ بهمن ۹۵
* * *
* * *
داستانی فراموش ناشدنی (نخستین ترجمه ی من)
برنامه ی از کجا شروع کنم؟
(شبکه یک. برنامه ی از کجا شروع کنم؟ راهنمای شروع و موفقیت در کسب و کار. این برنامه آیدا الهی مترجم زبان انگلیسی. پخش: ۱۴ فروردین ۹۵ ساعت ۱۰:۰۷ دقیقه شب.)
74 پاسخ به بهار آمد…