چند وقتی بود که تلفنی او را می شناختم، و پیش از آن نیز از طریق وبلاگش با او آشنا بودم، و اگرچه همشهری و هم مشکل بودیم (او نیز ضایعه ی نخاعی کمری است)، هیچ گاه فرصت دیدارمان فراهم نمی شد. البته او آماده بود که هر زمان و در هر کجا با من ملاقات کند، اما من همیشه معذوریتی داشتم.
تقریبا چهار ماهی می شد که هر هفته سعی می کردم اگر شده یک جایی نزدیک منزلمان با او و دیگر دوستان گروه نخاعی مشهد، که به طور مرتب گرد هم جمع می شوند، قراری بگذارم. در واقع “طیبه” از پیشگامان جمع کردن بچه های نخاعی مشهد به دور هم است و حتی او و چند دوست دیگر نخاعی، در حال راه اندازی انجمن ضایعات نخاعی مشهد هستند.
اما بعد از هفته ها تلاش، وقتی دیدم که برنامه ی بیرون رفتن من فراهم نمی شود، تصمیم گرفتم حداقل طیبه و یکی دو نفر دیگر از دوستان نخاعی را به منزل دعوت کنم. با این حال، برنامه ریزی برای این کار هم هفته ها به درازا کشید… واقعا که چند ماه اخیر چه قدر شرایط زندگی مان سخت و پر تنش بوده است…
سرانجام پس از گذشت چند ماه، و از دست دادن فرصت فراغت تابستان و آب و هوای مناسب این فصل، و نیز با شروع ماه مهر و آغاز ترم جدید، بالکل از صرافت دیدار با طیبه و دوستان نخاعی افتادم.
در این میان، مشکلات جسمی زیادی نیز برایم پیش آمد. همچنین، مسائل دیگری اتفاق افتاد که نهایتا مرا بر آن داشت تا به فکر تغییراتی در سیستم زندگی ام، به عنوان یک فرد نخاعی، باشم. تغییراتی که خوشایند من نبودند و در طول یازده سال بیماری به آن ها تن در نداده بودم. از طرفی، همه ی این کار ها برایم تازگی داشتند و در واقع، به اندازه ی یک بیمار تازه نخاعی در موردشان بی تجربه بودم. از این رو، در تصمیم گیری برای ایجاد این تغییرات، استرس زیادی به من وارد می شد. در نتیجه، طی اقدامی همه جانبه و انقلابی سایبری!، شروع کردم به مکاتبه با سایت های مربوط به ضایعات نخاعی، و همچنین مشورت با هر چه بیمار نخاعی گردنی که می شناختم و نمی شناختم! و باید بگویم که راهنمایی های این دوستان، به ویژه بهمن عزیز (که ساعت ها پای تلفن وقت او را گرفتم، و او مثل همیشه با حوصله و مهربانی، بهترین راهنمایی ها را به من کرد)، آقای احسان سلیمانی و مادر گرامی شان، و میثم جهدی عزیز (از دوستان اسپشیال) بسیار بسیار در درک شرایط و اقدامی آگاهانه، به من کمک کرد. همچنین، اطلاعات و راهنمایی های بسیار خوبی را نیز از دو سایت “وبلاگ طب فیزیکی و توانبخشی” و “مرکز ضایعات نخاعی جانبازان” دریافت کردم.
اما قبل از تصمیم گیری نهایی و در ادامه ی جهاد همه پرسی!، در حالی که در لینک های وبلاگ دوست خوبم، مونای عزیز به دنبال سایر دوستان نخاعی می گشتم، ناگهان چشمم افتاد به وبلاگ “روز های جانبازی” و همان لحظه به یاد آوردم که آقای کاوسی گرامی، نویسنده ی وبلاگ مذکور، سی و اندی سال است که ضایعه ی نخاعی گردنی هستند، و چه چیزی بهتر از تجربه ی سی ساله… از این رو بلافاصله برای مشورت با ایشان کامنتی گذاشتم. سپس، در پی یک تماس تلفنی با ایشان، و پس از آن که درباره ی مسائل مورد نظر، راهنمایی های لازم را به من کردند، فرمودند که هفته ی آینده برای مسابقات بوچیای جانبازان، از شهررضا (واقع در استان اصفهان) عازم مشهد هستند! و راهنمایی های بیشتر را حضورا انجام خواهند داد… و من که مشتاق دیدار ایشان بودم، نگرانی داشتم که نکند شرایط زندگی و جسمی، مثل اغلب اوقات برنامه هایم را به هم بریزد؛ و البته روز قبل از دیدار، حقیقتا حال جسمی خوبی نداشتم… یعنی آیا می شد این ملاقات میسر شود؟
حال جالب این جا بود که، در میان برنامه ریزی برای دیدار با ایشان، طیبه ی عزیز نیز با من تماس گرفتند و گفتند حالا که می خواهید با آقای کاوسی ملاقات کنید! (نگو که آن ها یکدیگر را می شناختند!)، قرار را در پارک ملت بگذارید تا همه با هم دیداری داشته باشیم…
البته، پارک ملت که به اندازه ی کوه قاف! برای من دست نیافتنی است، اما یک وجب اتاق من گنجایش عظمت دیدار با دوستانی بامحبت را داشت…
از طرفی، قدم مبارک میهمانان، شرایط مرا برای ملاقات مهیا نمود؛ و…
شنبه، ۲۵ مهر ۹۴
واقعا دیدار دلپذیری بود و هم صحبتی با آقای کاوسی گرامی، و طیبه ی عزیز، بسیار دلنشین بود. این ملاقات از بهترین خاطره های عمر (سه چهار ساله! ) من است. چیزهای زیادی از این دوستان یاد گرفتم، و به غیر از آن، مصاحبت با این عزیزان، انرژی و حس مثبت زیادی را در من ایجاد کرد، به طوری که پس از چند ماه ناراحتی و آشفتگی، آن روز واقعا شاد بودم…
کتاب هایی که بر روی میز من، و در دستان طیبه می بینید، تألیف آقای کاوسی گرامی هستند که به ما هدیه کردند.
“تیغ های گل رز” و “پرواز با بال شکسته” نام دو کتابی است که در واقع مجموعه هایی گرداوری شده از خاطرات همرزمان و جانبازان همشهری ایشان است. من صفحاتی از کتاب ها را خوانده ام، و برخلاف شکسته نفسی و فروتنی آقای کاوسی، به نظرم نثر و توصیفات زیبایی دارد.
در نهایت می توانم بگویم که دوستان با ارزشی پیدا کرده ام و از این بابت بسیار خرسندم…
____________________
* وبلاگ طیبه در خرابی های بلاگفا، حذف شده است!
پی نوشت: دوستان خوبم، دعا کنید که بتوانم خودم را با تغییرات جدید وفق بدهم و این تغییرات به نفعم باشند…
پی نوشت ثابت: دوست بسیار عزیزی کل مطالب این وبلاگ را، از ابتدا تا پایان سال ۹۱، و همچنین سال ۹۲ و ۹۳ را بطور مجزا، بصورت پی دی اف یا کتاب الکترونیکی درآورده اند. اگر کسی تمایل دارد که این فایل های پی دی اف را به صورت پیوست در ایمیلش دریافت کند تا برای دوستانش نیز بفرستد، ایمیلی به ایمیل زیر بفرستد تا آن ها را برایش ارسال کنم… متشکرم…ida.elahi@gmail.com
پی نوشت ثابت: دوست عزیزی از وبلاگ من، کتابی الکترونیکی برای گوشی های اندرویدی تهیه نموده اند، که در صورت تمایل و برخورداری از این نوع گوشی ها، می توانید از طریق لینک های زیر، کتاب اندرویدی “آیدا…” را دانلود نمایید. با سپاس فراوان از این دوست عزیز
دانلود از پیکوفایل: http://s6.picofile.com/file/8209670134/book.apk.html
لینک مستقیم: http://s6.picofile.com/d/
پی نوشت: معرفی دو محصول برای بیماران حرکتی:
ویلچر یاریگر ۱۰۲: به نظرم محصول واقعاً خوب و کارامدی است. همه ی اطلاعات مربوط به آن در لینک زیر موجود است.
http://forum.special.ir/showthread.php?t=30875
پاراپودیوم: وسیله ای جالب برای ایستادن و راه رفتن.
http://www.aparat.com/tavanafza.com
اطلاعات تماس:
www.tavanafza.com
تلفن و فاکس
۶۶۴۳۶۳۸۰ – ۰۲۱
۶۶۹۰۱۰۳۱ – ۰۲۱
ایمیل:
tec@tavanafza.com
“آیدا…” در مطبوعات: روزنامه پزشکی “سپید”
۱- من از کاغذ نبودم 2- به تلخی واقعیت
۳- و من آن روزها را به یاد خواهم داشت
۷- من اتونومیک دیس رفلکسی دارم، آقای دکتر…
۸- تلاشی سخت برای جدا شدن از دستگاه تنفس
* * *
111 پاسخ به دیداری به یاد ماندنی…