برایم از روز آغاز بگو…

عجیب است ها! دارد به “آیدا…” حسودی ام می شود! من امسال سی و یک ساله شدم، اما مدام خیال می کردم سی و دو سالم شده است… ولی خدا شانس بدهد به این “آیدا…”؛ خانم خانم ها پنج ساله شده اند و من همه اش فکر می کنم چهار سالش است…

می بینید، مسئله ی سن که پیش می آید، حتی مادر نیز به دخترش رشک می برد!

البته این ها همه مزاح بود؛ من هشتاد سالم هم که بشود، با افتخار و بدون هیچ هراسی، سنم را اعلام می کنم، حالا گیرم یک سی چهل سالی پایین تر، ولی به سنم اعتراف می کنم! بله! Wink

اصلا باورم نمی شود، چه قدر زود گذشت. این طور پیش برود، کم کم باید به فکر جهازش باشم!

می گویند وقتی آدم سن اش بالا می رود، فک اش شُل می شود! واقعا که در همین چند خط اخیر چه قدر پرت و پلا سر هم کردم. اگر باهوش باشید، باید به این حقیقت پی ببرید که من در واقع همان ننه آیدای هشتاد ساله هستم، که دروغکی، و البته مصلحتی، خودم را سی ساله معرفی کرده ام!

البته جدا از شوخی (گول نخورید، دارم حرف را عوض می کنم! Wink ) گمان می کنم که یک همچین روزی بیاید، چون من قصد دارم تا زمانی که گیسوانم یک دست سفید شوند و دندان هایم یک به یک بریزند، و تا جایی که سوی چشمانم و توان ذهنی ام یاری کنند، همچنان در این جا، بر سینه ی گشوده ی “آیدا…” قلم بزنم؛ البته از یک جایی به بعد عصا بزنم!

فقط حواستان باشد که یک موقع دل پیرزن را نشکنید و سن شناسنامه ای اش را به رخ اش نکشید، چرا که من از چهل سالگی به بعد، تا ابد، ۱۴ ساله می مانم!

واقعا که…

ناسلامتی تولد “آیدا…” است، اما من همه اش از خود گفتم…

. . .

گاه کودکان خردسال، سر به روی پای مادر می گذارند و با اشتیاق و کنجکاوی می گویند: “مامان، از اون موقع هایی که نی نی بودم بگو.”

و مادر شاید برای هزارمین بار، سینه ی خاطراتش را می شکافد و داستان پر ماجرای دست یافتن به گنجی را که اکنون در دامن دارد، بازگو می کند.

چند روز پیش هم انگار “آیدا…” در گوش جانم نجوا کرد و از من خواست که از سرآغازش برایش بگویم. از زمانی که تنها ایده ای بود در زهدان اندیشه ام، و از متولد شدن و روز ها و ماه های نخستین.

و من او را در آغوش خود نشاندم و با هم دفتر خاطرات مجازی اش را ورق زدیم، از انتها تا به آغاز! چرا که می خواستم دلیل وجودی اش را خودش دریابد…

گذر زمان را یک به یک ورق زدیم، خنده ها را خندیدیم و گریه ها را پوزخند زدیم… در زورق احساس، خود را به دریای خاطرات سپردیم، تا ساحل آغاز به پیش رفتیم و به زمان صفر رسیدیم؛ به آن جا که انگشت تردید، دیباچه ی تازه نگاشته شده را تهدید به حذف می کرد…

آن گاه سری به کامنت های بدوی زدیم. خوشامدگویی و اظهار محبت کسانی که آن اوایل بیشترشان را حتی نمی شناختم، مرا لبریز از احساس کرد. آن هایی که لینک وبلاگ داشتند، یک به یک صفحات مجازی شان را گشودم. همگی یا از دنیای مجازی رخت بر بسته بودند و یا دیر زمانی بود که دیگر نمی نوشتند.

در همان اوایل، کامنت های “پپر” را دیدم؛ از اعضای خوب و قدیمی اسپشیال، و “بابا پارسا”ی امروز… به من لقب آسمانی داده بود! می گفت آیدای آسمانی… چه قدر دلم برای این لقب تنگ شده است، با این حال اگر آن زمان ذره ای استحقاق آن لقب را داشتم، اما اکنون… به راستی که نه… در این هنگام “آیدا…” همان طور که سر بر سینه ام داشت، معصومانه پرسید: “آسمانی یعنی چه؟”

و من بی هیچ تردیدی در پاسخ گفتم: “یعنی تو…”

سپس، کامنت سانی را دیدم و برای “آیدا…” از او تعریف کردم. از او که در نظر من بزرگترین حامی وبلاگ نویسان اسپشیالی بود. کسی که نخستین کامنت ها را می گذاشت و اولین تبریک ها را می گفت. یک بار می خواستم برای قدردانی از مهربانی ها و حمایت هایش پستی بنویسم، اما نه تنها این کار را نکردم، بلکه به خود او نیز هیچ وقت این را نگفتم….

سانی هم امروز دیگر نیست، اما هنوز یادش در ذهنم، و محبت اش در قلبم ماندگار است…

کمی جلوتر به کامنت دیگری بر خوردم، کامنتی که شاید آن روز، خوش بینی نگارنده ی آن را باور نداشتم!

«خوشحالم که بات آشنا شدم… مطمئنم به زودی سرعت عملت در تایپ کردن و نوشتن بطرز چشم گیری افزایش پیدا میکنه و بعد که به این روزها و احتمالن مشکلاتت در باب نوشتن فک میکنی میخندی…»

هر چند که هنوز هم تایپ کردن برایم کار آسانی نیست، با این حال قابل مقایسه با دشواری بی حد آن روز ها هم نیست. اما آن چه مرا در این باره به خنده می اندازد، این است که من در آن زمان از بابت این سختی، کمتر غُرغُر می کردم!

. . .

اکنون، از آن روز ۵ سال می گذرد؛ از روزی که انگیزه هایم به تردید ها چیرگی یافتند و نوزاد اندیشه ام پا به دنیای مجازی گذاشت. از آن زمان تا به حال، من همراه او رشد کردم و اگرچه من بعضی اوقات در جا زدم، اما او پیوسته بالغ تر و پخته تر شد، تا به حدی که نمی دانم او مرا پرورش داد و یا من او را…

با این همه، هر چند کیفیت بلوغ “آیدا…”، نسبت به کمیت سال های عمرش، عدد بسیار بزرگتری را گواهی می دهد، ولی در نهایت باید گفت،

“آیدا…”، پنج سالگی ات مبارک…

عکس سر در وبلاگ “آیدا…” در سال نخستین…

flower_wallpapers_1_20091020_17455928123

پی نوشت ثابت: دوست بسیار عزیزی کل مطالب این وبلاگ را، از ابتدا تا پایان سال ۹۱، و همچنین سال ۹۲ و ۹۳ را بطور مجزا، بصورت پی دی اف یا کتاب الکترونیکی درآورده اند. اگر کسی تمایل دارد که این فایل های پی دی اف را به صورت پیوست در ایمیلش دریافت کند تا برای دوستانش نیز بفرستد، ایمیلی به ایمیل زیر بفرستد تا آن ها را برایش ارسال کنم… متشکرم…
ida.elahi@gmail.com

آیدا…” در مطبوعات:

روزنامه پزشکی “سپید”

۱- من از کاغذ نبودم

۲- به تلخی واقعیت

۳- و من آن روزها را به یاد خواهم داشت

۴- از حال بد به حال خوب

۵- این آدم های قدرناشناس

۶- طعم گس هوشیاری

۷- من اتونومیک دیس رفلکسی دارم، آقای دکتر…

۸- تلاشی سخت برای جدا شدن از دستگاه تنفس

* * *

فصلنامه “رابط سلامت”؛ شماره ۴۲-۴۴؛ پاییز و زمستان ۹۳

این نوشته در مناسبت ها ... ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

94 پاسخ به برایم از روز آغاز بگو…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Click to Insert Smiley

SmileBig SmileGrinLaughFrownBig FrownCryNeutralWinkKissRazzChicCoolAngryReally AngryConfusedQuestionThinkingPainShockYesNoLOLSillyBeautyLashesCuteShyBlushKissedIn LoveDroolGiggleSnickerHeh!SmirkWiltWeepIDKStruggleSide FrownDazedHypnotizedSweatEek!Roll EyesSarcasmDisdainSmugMoney MouthFoot in MouthShut MouthQuietShameBeat UpMeanEvil GrinGrit TeethShoutPissed OffReally PissedMad RazzDrunken RazzSickYawnSleepyDanceClapJumpHandshakeHigh FiveHug LeftHug RightKiss BlowKissingByeGo AwayCall MeOn the PhoneSecretMeetingWavingStopTime OutTalk to the HandLoserLyingDOH!Fingers CrossedWaitingSuspenseTremblePrayWorshipStarvingEatVictoryCurseAlienAngelClownCowboyCyclopsDevilDoctorFemale FighterMale FighterMohawkMusicNerdPartyPirateSkywalkerSnowmanSoldierVampireZombie KillerGhostSkeletonBunnyCatCat 2ChickChickenChicken 2CowCow 2DogDog 2DuckGoatHippoKoalaLionMonkeyMonkey 2MousePandaPigPig 2SheepSheep 2ReindeerSnailTigerTurtleBeerDrinkLiquorCoffeeCakePizzaWatermelonBowlPlateCanFemaleMaleHeartBroken HeartRoseDead RosePeaceYin YangUS FlagMoonStarSunCloudyRainThunderUmbrellaRainbowMusic NoteAirplaneCarIslandAnnouncebrbMailCellPhoneCameraFilmTVClockLampSearchCoinsComputerConsolePresentSoccerCloverPumpkinBombHammerKnifeHandcuffsPillPoopCigarette