سه گانه …

درد دل :
چقدر دلم تنگ است برای لحظه ای آسودن و وقت گذراندن با ابیات و اشعار.دلم لک زده است برای خواندن بیتی شعر یا برگی از یک کتاب…
دلم تنگ است برای نوشتن سطری و دلم تنگ است برای صله ی ارحام مجازی.این که در شهر وبلاگستان بگردم و کوچه پس کوچه های با صفایش را با قدم هایی از جنس کلیک و با مرکبی تیزپا ، تندری به نام ای دی اس ال ، بپیمایم ؛ دَرِ وبلاگ آشنایان را بکوبم و به صرف معجونی از لغات و جملات ، ساعتی مهمانشان شوم.
و چقدر دلم تنگ است برای چخوف که هر شب با هم عالمی داشتیم.و آن شب که گفتم ” خداحافظ ، دیدارمان به آغاز فصل سرد ” عکس با ابهتش بر روی جلد ، که همیشه با لبخندی محو با من سخن ها می گفت ، غمگین بنظر می رسید.
و دلم تنگ است برای کتاب از نیمه رها شده ی بینوایان ، و دلتنگ کزت هستم که بی صبرانه با جارویی در دست ، در سپیده ی یک صبح سرد زمستانی بر در مهمان خانه ی تناردیه ها ایستاده است و نومیدانه در انتظار فریاد رسی است و نمی داند که ناجی اش در راه است.در آن سرما دخترک را به انتظار گذاشته ام و مدام خودخوری می کنم که ایکاش کزت را به آغوش گرم ژان والژان می سپردم و در چنین آرامگاه امنی رهایش می کردم…
و دلم تنگ است برای وبلاگم که در قحطی زمان ، دارد برای خودش خاک می خورد …
شکایت و غرغر :
وقتی از اول صبح ، که از خوابی نیمه کاره بیدار می شوی و از همان دقایق نخست ، بجز رفع احتیاجات و ضروریات زندگی باقی ساعت ها و لحظاتت را بدون هیچ وقفه ای تنها و تنها درس می خوانی…
وقتی که از شدت عجله ی ناشی از کار زیاد و وقت کم که هر دو زاییده ی توانایی محدود جسمی ات هستند ، قلبت به طپش می افتد و اضطراب ، حنجره ات را می فشارد…
وقتی که دیر زمانی است صورتت اصلاح نشده و موهایی که به سبک کنکوری ها کوتاهشان کرده ای مدت هاست درست شانه نشده اند…
وقتی که هر چه تلاش می کنی حتی گامی هم به جلو نمی روی و مدام درجا می زنی …
وقتی که آنقدر انرژی صرف درس خواندن می کنی که دیگر نیرویی برایت نمی ماند تا فک هایت را به حرکت در آوری و غذایی را که حتی گاهی فراموشت می شود ، بجوی…
وقتی آن چنان در درس غرق می شوی و خودت را فراموش می کنی که نمی فهمی دست چپت ، این یگانه یار و یاور و ابزار موجودیتت ، در چه حالیست و هنگامی متوجه می شوی که یک جایش زخم بر داشته ، جای دیگرش کبود است و جایی دیگر پوست کن…
در چنین زمانی است که می فهمی ، لقمه ای برداشته ای بسی بزرگ تر و حجیم تر از دهانت…
که با این محدودیت های جسمی ، یکه و تنها ، بدون هیچ استادی و تنها با تکیه بر خودت ، چالش درس خواندن و دانشجو شدن را یک لقمه کردی و بزور در دهانت چپاندی و حالا هم که راه نفست را بسته با لجبازی خاص خودت به هیچ قیمتی حاضر به بیرون دادن ان نیستی ؛ چرا که تو شکمباره تر از این حرف هایی و نه تنها این لقمه را خواهی بلعید که از رو هم نخواهی رفت و بلافاصله لقمه ی گنده تری را در دهان همتت خواهی چپاند…
عذر تقصیر :
با این اوصاف به گمانم از مشغله ای که در پست قبلی از ان یاد کردم مطلع شده اید.پس ناگزیرم که تا پایان امتحانات این ترم ، فعالیت مجازیم را کاهش دهم.
اگر دیر به دیر وبلاگ را به روز می کنم …
اگر مطالبم مختصر است و مفید نیست …
اگر به نظراتِ با ارزش و پر مهرتان دیر پاسخ می دهم …
اگر کمتر مهمان خانه های مجازی تان می شوم و کمتر کامنت می گذارم …
و کلا هر کوتاهی ای که در آینده از من سر خواهد زد ، همگی ناخواسته و تنها به دلیل مشغله ی درسی است.
امیدوارم که کوتاهی هایم را به بزرگ منشی خودتان ببخشید…
و دعا کنید که در پایان ترم با لب خندان فعالیت مجازیم را از سر بگیرم ، نه این که دستاوردم از برداشتن لقمه ی بزرگ تر از دهان ، تنها یک دهان گشاد باشد و لب و لوچه ای آویزان …
دست از طلب ندارم ، تا کام من برآید …
پیوست : مادر سپید عزیز تصمیم به انجام کار بزرگ و تحسین برانگیزی برای کمک به تحصیل نابینایان گرفته اند که یاری انسان های مقید و دلسوز را می طلبد.در نتیجه پیشنهاد همکاری ای را در وبلاگ شان قرار داده اند.برای توضیحات کامل و ارتباط با ایشان به لینک زیر مراجعه کنید.
لطفا کلیک کنید.
این اطلاع رسانی تا زمانی که مادر سپید عزیز اشخاص مناسب برای این کار را بیابند ، در این وبلاگ ادامه خواهد داشت.
به امید تحقق و موفقیت این حرکت انسانی…
:regular

این نوشته در متفرقه ... ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

41 پاسخ به سه گانه …