به خوانندگان جدید وبلاگ، ضمن خوشامد گویی توصیه می کنم ابتدا یک نیم نگاهی به مجموعه شرح حال من بیندازند تا مطالب برایشان ملموس تر و قابل فهم تر باشد.
یک سال پس از ترخیص از بیمارستان، با توجه به شواهد، مدارک و دلایل کافی و محکم مبنی بر قصور بلاشک پزشک معالج در درمان من، یا به زبان ساده تر، کوتاهی در درمان، ما به فکر احقاق حق افتادیم. و در همان ابتدای این مسیر با آقای عدالت آشنا شدیم.
ایشان مردی باوقار، جا افتاده، خوش چهره و مهربان بودند و هیچگاه لبخندی ملیح از چهره شان محو نمی شد. آن اوایل صاف در جلویت می ایستادند ، با نگاه نافذشان در چشمانت خیره می شدند، لبخند ملیحشان را تحویلت می دادند و با لحنی دلسوزانه اطمینان می دادند که به حق خود خواهید رسید، بشرط آن که به من اعتماد کنید و راه حل پیشنهادی مرا در پیش بگیرید.
ما هم ریش و قیچی را به دست آقای عدالت دادیم و مانند دخترکان بخت برگشته ای که با یک بله گفتن تا ابد اسیر مردی نامرد می شوند، طبق فرمایش آقای عدالت با تسلیم شکایتی مبنی بر قصور پزشک معالج، به سازمان نظام پزشکی کشور، به عقد فرزند ارشد آقای عدالت به نام “دغدغه های صنفی” در آمدیم. و اکنون برایشان شش پسر زاییدیم با نام های،
۱- گول خوردی، ۲- سرکاری، ۳- عدالتی در کار نیست، ۴- برو سماغ مِک بزن،
۵- کی شکایت کرده، کی رسیدگی کرده، ۶- ما همکار محکوم کن نیستیم.
و جای شما خالی، هر روز با شش پسرمان “من بدو، آهو بدو” بازی می کنیم.
همانطور که فهمیدید، آقای عدالت تمثیلی است از عدالت موجود در جامعه که با ظاهر غلط اندازش، امیدهای واهی می دهد و تنها پروسه ی احقاق حق را پیچیده تر و مشکل تر می کند.
حال با این مقدمه، به ذکر جدی تر مطالب می پردازم…
ما در ابتدا برای طرح شکایت دو گزینه در پیش رو داشتیم. دادگستری و سازمان نظام پزشکی کشور. ما به تصور آن که با طرح شکایت در نظام پزشکی با عدالتمردانی تحصیلکرده، اهل منطق و خبره در امر حقوق پزشکی، سر و کار خواهیم داشت که عمق فاجعه را و قصوری را که در مورد من صورت گرفته بخوبی و با استدلال های علمی در خواهند یافت، خود را بدین ورطه انداختیم. ولی نمی دانستیم که علی رغم آنهمه دلیل و مدرک و شواهد روشن، آن ها حمایت از همکارشان را مقدم تر و محق تر از حمایت از بیمار(قربانی) می دانند.
به هرصورت رسیدگی پرونده ی من از نظام پزشکی مشهد آغاز شد…
حرف ما این بود :
۱- عکس روز اول که در بدو ورود به بیمارستان امداد مشهد، از گردنم گرفته شده بود، بطور واضح جابجایی مهره های گردن را نشان می داد. ولی پزشک معالج یا به خود زحمت ندادند تا عکس را مشاهده و بررسی کنند و یا دانش کافی برای مطالعه ی عکس و تشخیص مشکل مهره های گردن بیمار را نداشتند.
۲- هنگامی که پزشک معالج بعد از ده روز، توسط پزشک دیگری بطور اتفاقی متوجه مشکل مهره های گردن بیمار شدند، تلفنی به رزیدنت شان دستور نصب تراکشن سر را دادند. تراکشن ۱۵ کیلویی.(تراکشن را در شرح حال ۳، بشناسید.) در حالی که در کتاب های مرجع پزشکی آمده است که،
« در یک تراکشن استاندارد، مقدار نیروی لازم جهت کشش استخوان با استفاده از وسایل تراکشن گاردنر
Gardner-wells در مهره های c4 و c5 حداقل kg 5-4 و حداکثر kg 9-6 توصیه شده است که لزوماً و حتماً باید با یک عمل تدریجی آغاز شود.»
(نه این که به یکباره ۱۵ کیلو وزنه را به سر متصل کنند. ضایعه ی من نیز در سطح مهره های C4,C5 است که حداکثر باید ۹ کیلو وزنه وصل می کردند.)
این اشتباه منجر به اُورترکشن، هماتوم یا خونریزی شدید و به دنبال آن تروما و آسیب نخاعی شد.
بعد ها پزشکان بسیاری اذعان کردند که پزشک معالج می توانست (علی رغم شرایط وخیم من در آن زمان) طی عمل جراحی ساده ای خونریزی را تخلیه کند، فشار را از روی نخاع بردارد و علی رغم صدمات وارده، بهبود بیشتری برای بیمار حاصل آید.
۳- هنگامی که دیافراگم من از کار افتاد و نیازمند تنفس با دستگاه تنفس مصنوعی (ونتیلاتور) شدم، همان طور که در این لینک توضیح دادم ابتدا مرا اینتوبه کردند. با توجه به کتاب های مرجع پزشکی، استفاده از لوله ی اینتوبه حداکثر ۷ تا ۱۰ روز مجاز است. ولی این لوله بمدت ۴۵ روز در نای من باقی ماند که منجر شد به تنگی تراشه (نای) در سطحی وسیع و غیرقابل جراحی.
پایان قسمت اول…
101 پاسخ به ماجراهای من و آقای عدالت (قسمت اول) …