همان طور که در پست قبل اشاره ای نمودم، در پی توزیع کتاب “به بیمار خود گوش فرا دهید” در نشست صدای بیمار در چهارمین کنگره ی اخلاق پزشکی، یکی از دانشجویان سال آخر کارشناسی ارشد رشته اپیدمیولوژی، حرکت بسیار جالبی را آغاز نمودند، به این شرح که این کتاب را در آی سی یوهای شهرهای مختلف در میان کلیه ی کارکنان درمانی، یعنی پزشکان، پرستاران، و بهیاران، و حتی کارکنان خدماتی در بخش های ویژه توزیع می نمایند.
تا کنون این کتاب در آی سی یو بیمارستان های ولیعصر و آبان تهران، بهبود و محلاتی تبریز، بیمارستان ایرانشهر، انستیتو کانسر بیمارستان امام، و شرکت ارتوپدی (تهران ستورز)، توزیع شده است که می توانید در ادامه عکس هایی از این حرکت را مشاهده نمایید.
(اضافه شد: چابهار ،شهرستان سرپل ذهاب (بیمارستان شهدا)، شهرستان خرم آباد (بیمارستان عشایر)، بیمارستان امام حسین تهران ، بیمارستان حضرت رسول تهران، بیمارستان امیر اعلم تهران، بیمارستان ۶۰۰ تخت خوابی بعثت نیروی هوایی و چندین مرکز درمانی دیگر…)
امید دارم که این حرکت همچنان ادامه پیدا کند و روز به روز گسترش بیابد، تا آن زمان که آی سی یو از مخفف “بخش مراقبت های ویژه” تبدیل شود به “بخش انسانیت های ویژه”،
به جایی که زیباترین خاطرات شفا را برای آیدا ها به یادگار می گذارد…
و شاید بتوان گفت که آی سی یو، یکی از خواستگاه های آزمون الهی برای سنجش انسانیت مخلوقات خویش است. آی سی یو یک وادی روحانی است، یک قلمرو خدایی، جایی که تنها وجدان آدمی و مظلومیت یک بیمار در آن می گنجد، و در چنین جایی حضور پروردگار پر رنگ تر از هر مکانی است، چرا که نگاه خداوند بیش از هر چیز متوجه بندگان رنجور و وجدان های مستعد خطاست، و از این جهت، آی سی یو یکی از کانون های تمرکز الهی است؛
هم این الهی و هم آن الهی !
همچنین، در جهت گسترش این حرکت، یکی از دوستان محبت داشتند و در کامنت ها ایده ی جالبی را پیشنهاد نمودند:
«قابل توجه دوستان خانم آیدا الهی و نظر دهندگان گرامی
سلام
همانگونه که در متن بالا خوانده اید {و اکنون نیز به همت عزیزانی که من ایشان را “حامیان آیدا ها” می نامم، این کتاب در حال توزیع در آی سی یو های شهر های مختلف است}
شما دوستان خانم آیدا الهی و نظر دهندگان گرامی نیز با حمایت و یاری در توزیع کتاب “به بیمار خود گوش فرا دهید” در آی سی یو های شهر های مختلف کشور و مستند سازی تصویری این حرکت، به “حرکت آیدا و حامیان او” بپیوندید.
کار را از همین امروز و با معرفی فعالیتهای خانم آیدا الهی به اعضای خانواده و دوستانتان و همچنین با به اشتراک گذاشتن آدرس این وبلاگ در شبکه های ارتباطی شروع کنید.
با تشکر
از طرف حامیان “حرکت آیدا و حامیان او”»
پی نوشت: تا پایان سال، یک مطلب گزارشی دیگر نیز در وبلاگ قرار خواهم داد و سپس، سال وبلاگی را با تبریک و شادباشی به پایان خواهم رساند. به امید خدا از سال بعد، سعی میکنم میان روزمرگی ها و گزارش نویسی، و نیز نگارش مطالب کاربردی، تعادلی به وجود بیاورم…
خودم از عملکرد چند ماهه ی اخیر رضایت ندارم! اگر یک نگاه به مطالب چند ماه گذشته بیاندازید، خواهید دید که از تیرماه حتی یک پست کاربردی هم ننوشتم!
پی نوشت: دوست عزیز، مهربان، و خوش ذوقی متن کامل سخنرانی و پاسخ من به نظرات اساتید حاضر در کنگره را به صورت کتابچه ای الکترونیکی (pdf) طراحی نموده اند که می توانید هم در این جا و هم در پست قبلی آن را دانلود کنید. با سپاس فراوان از این دوست بامحبت
کفش نوشت!
یادم می آید زمستان ۸۳، یعنی زمانی که هنوز چند ماه از نخاعی شدنم می گذشت، به مدت یک شب در آی سی یو بیمارستان ایرانمهر تهران بستری بودم. در همان بیمارستان بود که فهمیدیم نای من دچار تنگی شده است و …
بگذریم… در آن جا میان تخت ها را با پرده هایی حایل کرده بودند، به طوری که من نمی توانستم بیماران تخت های بغلی را ببینم. با این حال، از صحبت ها فهمیده بودم که تخت سمت چپی، پسر جوانی است که ضربه مغزی شده و کاملا فلج است. از قضا، آن پسر قد بسیار درازی داشت، به طوری که می توانستم پاهایش را از پس پرده ببینم! پای راست او از مچ به داخل چرخیده و حالت منحنی ناجوری پیدا کرده بود. وقتی پای او را دیدم، با خودم گفتم: “نگاه کن، معلومه که خانواده ش اصلاً بهش نمی رسن! اگر فیزیوتراپی می کرد این طوری نمی شد…”
هنگامی که بعد از ۵ سال فیزیوتراپی فشرده و مداوم، مچ پای راست خود من هم به همان صورت انحنا یافت و به داخل چرخید، فهمیدم که قدرت اعصاب مغزی و نخاعی، از قدرت عشق خانواده بیشتر است و نه تنها می تواند پای بیماران مغزی یا نخاعی را دو خم کند، بلکه کمر اطرافیان آن ها را نیز دولّا می کند.
و از همان زمان بود که پوشیدن کفش برای من شد جزو محالات! زیرا پای منحنی من در قالب هیچ کفشی نمی گنجید؛ نه صندل، نه روباز، نه چسبی، نه غربی، جمهوری…
اما آرزوی محال که محال نیست، و آرزو بر کم سن و سالان (یعنی من!) هم که عیب نیست، جوینده هم که می گویند یابنده است… حالا گیرم کفش نباشد و پاپوش باشد! ما که پایمان در کفش کسی جا نمی شود، باید می گذاشتیم برایمان پاپوش ببافند دیگر
این هم پاپوش های بنده!
واقعا به من بگویید چه فرقی با کفش دارد؟ حتی می توان برایش قابلیت سیندرلایی هم قائل شد!
دستکم اگر در مشهد کسی لنگه پاپوشی پیدا کرد، می داند کجا بیاید خاستگاری! البته از سراسر ایران هم مراجعه کننده می پذیریم! از چهارسوی عالم و هفت طبقه ی آسمان و کل کائنات و خصوصاً حوریان بهشتی نیز دعوت می کنیم بیایند لنگه پاپوش را به پای مان امتحان کنند! ما این فرصت را از هیچ کس دریغ نمی داریم که در کار خیر حاجت از دست دادن هیچ فرصتی نیست
اصلا من از حالا پیش بینی می کنم: “سیزده به در سال دگر، پاپوش به پا، خونه ی طرف!”
حالا با فاش شدن این خاصیت پاپوش، کل جمعیت مجرد ایران می روند برای خود پاپوش درست می کنند!
پی نوشت ثابت: دوست بسیار عزیزی کل مطالب این وبلاگ را، از ابتدا تا پایان سال ۹۱، و همچنین سال ۹۲ و ۹۳ را بطور مجزا، بصورت پی دی اف یا کتاب الکترونیکی درآورده اند. اگر کسی تمایل دارد که این فایل های پی دی اف را به صورت پیوست در ایمیلش دریافت کند تا برای دوستانش نیز بفرستد، ایمیلی به ایمیل زیر بفرستد تا آن ها را برایش ارسال کنم… متشکرم…ida.elahi@gmail.com
پی نوشت ثابت: دوست عزیزی از وبلاگ من، کتابی الکترونیکی برای گوشی های اندرویدی تهیه نموده اند، که در صورت تمایل و برخورداری از این نوع گوشی ها، می توانید از طریق لینک های زیر، کتاب اندرویدی “آیدا…” را دانلود نمایید. با سپاس فراوان از این دوست عزیز
دانلود از پیکوفایل: http://s6.picofile.com/file/8209670134/book.apk.html
لینک مستقیم: http://s6.picofile.com/d/
“آیدا…” در مطبوعات: روزنامه پزشکی “سپید”
۱- من از کاغذ نبودم 2- به تلخی واقعیت 3-و من آن روزها را به یاد خواهم داشت
۴- از حال بد به حال خوب 5-این آدم های قدرناشناس 6-طعم گس هوشیاری
۷- من اتونومیک دیس رفلکسی دارم، آقای دکتر… 8-تلاشی سخت برای جدا شدن از دستگاه تنفس
* * *
فصلنامه “رابط سلامت”؛ شماره ۴۲-۴۴؛ پاییز و زمستان ۹۳
* * *
گاهنامه ی باران؛ شماره ی شش ،ویژه نامه ی روز پرستار ۹۵
* * *
* * *
99 پاسخ به حرکت “آیدا و حامیان او”