فردا صبح، همین فردا صبح که بیدار شوم، مانند کابوسی که با گشایش چشم به آنی به حقیقت زیبای طلوع می رسد، همه چیز تمام خواهد شد… صبح فردا دیگر برخواستنم از خواب، تنها به گشودن پلک هایم ختم نمی شود؛ بلکه از تخت بیرون خواهم پرید، به پیکر خسته از سکون خود کش و قوسی خواهم داد، پرده را کنار خواهم زد و خورشید را سلامی دوباره خواهم گفت…
آری، فردا صبح همه چیز تمام می شود. او حتی مانند سایرین برایم شرط نگذاشت که باید ایمان داشته باشم و تردید را از خود دور سازم، و نگفت که باید چندی زمان بگذرد؛ بلکه با اطمینان گفت که تو فردا برمی خیزی؛ سالم و سلامت و بستر بیماری را برای همیشه ترک خواهی کرد…
آیدا، این شب معجزه را راحت بخواب که شافی دردهایت بیدار است…
. . .
همچون براده های آهن که بی اختیار و فی النفسه جذب هر میدان مغناطیسی می شوند، بیماران، خصوصا با بیماری های لاعلاج و صعب العلاج نیز خودبخود به هر منبع امیدی متمایل می گردند؛ و همانطور که از خاصیت ذاتی تمایل آهن به مغناطیس استفاده های صنعتی و تجاری بسیاری می شود، کشش قطب منفی درماندگی بیمار به قطب مثبت امید نیز دستمایه ی انواعی از تجارت ها شده است.
آنطور که شاهد هستیم، بُعدی از پیشرفت صنعت به جای تعالی زندگی بشر، منجر به زوال انسانیت او گشته است. تحول و رشد شمار منابع امید نیز، در تمام ابعاد پیچیده و چند وجهی خود، حاصلی جز نابودی ایمان و باورهای معنوی اصیل اشخاص نخواهد داشت.
من خود بعنوان بیماری با مرض لاعلاج ضایعه ی نخاعی، تجارب دهشتناکی از اعتماد به سفیران دروغین امید به شفا و معجزات داشته ام، و هیچ ابایی از آن ندارم که بگویم بعد از قطع امید از خدا و علم، به خرافات و جادو جمبل های عوامانه تا نوع امروزی آن که انرژی درمانی نام دارد، امید بستم.
هر انسانی، حتی انسان خداناباور و سکولار نیز در مواجهه با بیماری لاعلاج، در برهه ای به جستجوی واسطه های زنده ی زمینی مرتبط با خدا خواهد پرداخت و به جرأت و بی هیچ تردیدی می توانم بگویم که دانای همه ی علوم نیز در چنین شرایطی به جادو و جمبل و انرژی درمانی متوسل خواهد شد. پس منی که در سن بیست سالگی بواسطه ی بیماری، همه ی فاکتور های زیست انسانی ام را از دست دادم و از جان می دانم که فلاکت یعنی چه، از این بابت خجل نیستم و هیچ کس را نکوهش نمی کنم اگر بخواهد برای تبی که با هیچ دارویی نمی کاهد تخم مرغ بشکند! و یا به دستان مدعیان شفا سجده کند…
البته اذعان می دارم که روی سخنم با ماهیت اصیل قوه ی انرژی درمانی نیست و منکر امکان آن نیستم؛ بلکه به دلیل اعتقادم به توانایی های بی حد و خارق العاده ی بشر، به امکان برخورداری برخی انسان ها از توانایی کنترل و استفاده ی موثر یا درمانی از انرژی های درون معتقد می باشم. آنچه مورد نظر من است بوجود آمدن تجارتی است با عنوان انرژی درمانی؛ و نیز منظور واسطه های برحق زمینی، یعنی پیامبران و امامان نیستند، بلکه مدعیان دروغینی می باشند که خود را متصل به ایشان معرفی می کنند، و از جانب آن ها شرط و شروطی مالی را در قبال شفا وضع می دارند؛ که می توان اسم این پدیده را نیز تجارت معجزه نامید.
در لغتنامه ی رنج من، هر دوی این واژگان اخیر، زیر مجموعه ی واژه ی کلی “تجارت امید” قرار می گیرند؛ و بیماران، مشتریان عمده ی آن هستند و بگمان من سوء استفاده ی بازاری و اندیشه ی کسب سود از درماندگی بیماران، شنیع ترین و کثیف ترین نوع تجارت است.
با ترخیص من از بیمارستان، در کنار معرفی پزشک، فیزیوتراپ، مراکز پرستاری و بطور کل هر گونه خدمات درمانی، متخصصان انرژی درمانی و نیز فرا انسان های مرتبط با عالم بالا نیز به ما معرفی می شدند.
پیشنهادات نوع دوم با اعتقادات درونی سر و کار داشتند و من هنوز رشته ی ایمانم در اتصال با خدا بود و به شعله ی سوزان مصائب از هم نگسسته بود که بخواهم به ریسمان های فرعی چنگ بیاندازم؛ اما علم مرا از خود نا امید ساخته بود و نیاز من به چیزی ماورای آن بود و انرژی درمانی اساسی فراعلمی و تاحدی منطقی داشت، پس به راحتی به آن تن در دادم.
چه آن زمانی که در تهران بودم و چه پس از بازگشتنم به مشهد، انواع اَشکال انرژی درمانی را از سوی کسانی که یا به انگیزه ی مال اندوزی و یا با هدف کسب تجربه و مهارت به من وعده ی بهبودی می دادند، تجربه کردم. حتی بعضی بودند که ادعا می کردند از کیلومتر ها فاصله ی میان دو قاره می توانند با یک بار صحبت تلفنی و انتقال انرژی از راه دور، بهبودی ام را تضمین کنند! من در آن زمان درمانده تر از آن بودم که بخواهم منطق بالغه ام را به کار بیاندازم و با این استدلال ساده خود را از دام ها برهانم که «اگر این اشخاص قدرت شفا دهی دارند، پس علم طب دیگر چه کاربردی می تواند داشته باشد و اصلا چرا باز هم به پزشکان مراجعه می شود؟ و اینکه چرا با وجود تعداد کثیر شافیان، از شمار فزاینده ی بیماران کاسته نمی شود؟»
اغلب مدعیان، اطمینان کامل به من می دادند که نتیجه ی کارشان قطعی است؛ و البته عده ای سیاستمدار تر هم بودند که باور درونی من را شرط اساسی در موفقیت کار خود می دانستند و به این ترتیب مقصر عدم توفیق آن ها من می بودم.
افراد پرآوازه به سختی وقت ویزیت می دادند! و از همان ابتدا نرخ معین داشتند، و تازه کار ها داوطلبانه و خیرخواهانه با انگیزه ی کارآموزی از من بعنوان کِیس (case) استفاده می کردند، ولی من خود را فریب می دادم که خداوند این افراد را بر سر راه من قرار داده است و ناکامی آن ها یا به خشم من از خدا می انجامید که چرا دارد مرا بازی می دهد، و یا به سرزنش از خویشتن که خود را متهم می ساختم عدم باور مطلق من مسبب شکست کار آن ها بوده است.
اما فقط برای آنکه جانب انصاف را بی کم و کاست رعایت کرده باشم، باید بگویم که تنها در یکی از انواع انرژی درمانی با نام “ریکی” تاثیری غیرمعمول را مشاهده کردم، به این صورت که سه خانم که به گفته ی خود سابقه ای چندین ساله در این شاخه داشتند و یکی از آن ها استاد دو نفر دیگر بود و شاگردان بسیاری داشت، سه نفری مرا در احاطه ی انرژی های خود قرار دادند و من بدون آنکه بفهمم و بخواهم برای مدت کوتاهی به خوابی عمیق فرو رفتم. البته هیچ تاثیر درمانی از ریکی ندیدم؛ تنها همین مورد بود و بس…
کسانی هم هستند که تنها به قصد خیرخواهی و باوری که به این شیوه ی درمانی دارند، اقدام به فراگیری و کاربرد عملی آن می کنند، ولی ایشان باید بدانند که این توانایی مانند هنر، استعدادی ذاتی را می طلبد و نوع بلیغ و موثر آن از طریق یادگیری حاصل نمی شود، در نتیجه صرف اعتقاد شخصی و بدون یقین از برخورداری قطعی خود از این توانایی، نبایستی بیماران را مورد آزمون قرار دهند و روحیه ی آن ها را به نابودی بکشانند.
گونه ی دوم این نوع از تجارت، در قبضه ی مدعیان ارتباط با عوالم ماورائی، و تظاهر کنندگان به تقرب ویژه با خدا، و نمایندگان او بر روی زمین قرار دارد.
با گذر زمان و سخت تر شدن شرایط بیماری، و وقتی خداوند در برابر رنج های انسان سکوت می کند، آدمی هر کاری خواهد کرد تا او را متوجه خود سازد. حتی اگر به وجود خدا معتقد نباشد، خصلت ذاتی خداجوی او به تحریک مشکلات لاینحل برانگیخته خواهد شد و تلاش خواهد کرد تا راهی به سوی آن چیزی که دیگران به آن معتقدند بیابد تا معضل او را تدبیری بیاندیشد.
درماندگی، همان هیزمی است که بازار فریب و بهره کشی از استیصال انسان ها را داغ می کند. اینان کسانی هستند که خود را مرتبط با خدا یا امامان معرفی می کنند و وعده می دهند که پرونده ی شفای بیمار را در محکمه ی معصومان به شور و بحث خواهند گذاشت و نتیجه، شرط و شروطی است که شخص را ملزم می دارد با قرار دادن مبالغی در اختیار آن ها جهت مصارف خیر، امتحان لیاقت خود را پس بدهد و هزینه ی بهبودی اش را بپردازد.
عده ای از این افراد نیز نه بطور مستقیم، بلکه به طریقی فرعی از این راه کسب درامد می کنند. بدین صورت که مریدانی را به گرد خویش جمع می آورند و دم و دستگاهی به راه می اندازند که هزینه اش را مراجعان و اعتقاد یافتگان، با کمال میل می پردازند و اقامتگاه ایشان به پایگاه جمع آوری کمک ها و نذورات مردمی تبدیل می شود.
صدمات این گونه از فریب ها، یعنی تجارت معجزه، به مراتب بیشتر از نوع دیگر است و ضربه ای که به ایمان می زند بسیار کاری و وخیم خواهد بود، زیرا بطور مستقیم با خداوند ارتباط می یابد و فرد، تقصیر عدم توفیق خود را متوجه خدا می داند، همانطور که ممکن است بیماری اش را نیز ظلمی از سوی او بپندارد.
هرچقدر هم که انسان تسلیم خواسته ی خدا باشد، اگر در دام اینگونه از فریبکاران بیفتد، از آن جایی که ایشان باورهای قربانی خود را نشانه می گیرند، بی تردید به حکمت و خیرخواهی خداوند شک خواهد برد و ایمانش متزلزل خواهد شد. و ایمان، دقیقا همان چیزی است که بیمار به آن احتیاج دارد و محرک غدد متشرحه ی صبر در او می باشد.
در این نوع تجارت هیچ گونه خیرخواهی ای نمی تواند وجود داشته باشد و مقاصد این سوداگران صرفا شیطانی است؛ مگر آنکه فرد تحت تاثیر توهم یا اختلالات روانی چنین باوری را در مورد خود داشته باشد.
من نیز به شخصه، در زمانی که نه به خاطر اصل بیماری، بلکه به دلیل سوزش (دردهای نوروپاتیک) در اوج استیصال به سر می بردم، یک بار فریب عفریتی را خوردم که تیشه ای مهلک بر ریشه ی ایمان و باورهایم زد. زنی که ادعای ارتباط با معصومی را داشت و بقدری نقش خود را ماهرانه بازی می کرد و از سویی، مورد تایید افراد معتمدی بود که من با همه ی تردید و سرسختی ام نسبت به اینگونه ادعا ها، کم کم به او معتقد گشتم و والدینم به اصرار من مبلغی را که او می خواست در اختیارش قرار دادند. هرچند که مدتی بعد دست او رو شد و به زندان افتاد، ولی من نیز در زندانی مخوف تر محبوس گشتم. زندان ترس، تردید، بی پناهی، و در یک کلام بی ایمانی مطلق… جیره ی صبرم بریده شد و آن جا بود که به معنای واقعی بیمار شدم. از طرفی دیگر، او با مالیدن نوعی ماده ی گیاهی به بدن من که ادعا می کرد از عالم غیب اختصاصا برای من فرستاده شده است! سبب شد که دردهای نوروپاتیک در من شدت بیابد…
در این جایگاه، انسان دو سرنوشت خواهد داشت، سقوط یا صعود. و من به یاری همان خدایی که با نام او مرا از او رانده بودند، از قعر سقوط به اوج واقع بینی پرواز داده شدم و در سرزمین نجات فرود آمدم.
این بهایی بود که من برای واقع بینی پرداختم؛ همان کیمیایی که نجات در گرو آن است. ایمانی که آمیخته با خرافات باشد، انسان را به زوال می کشاند؛ و ایمان توأم با واقع بینی است که به کمال می رسد.
در اینجا لازم است تاکید کنم که بیمارانی که به اینگونه افراد اعتماد می کنند را نمی توان مورد سرزنش قرار داد و گناه رونق بازار اینان را متوجه ساده لوحی افراد دانست. کسی که از دور دستی بر آتش دارد، نمی تواند از آنکه در شعله می سوزد بخواهد که آرام بماند و با دویدن و تقلا، اشتعال زبانه های آتش را فزونی نبخشد؛ چرا که او بی هیچ منطقی، بی آنکه خود بخواهد می دود…
البته از این دو نوع تجارت عمده که بگذریم، زیر شاخه های بسیاری نیز از این پدیده منشعب می شوند. مانند باورهای خرافی و جادو جمبل های عوامانه ای مانند خوردن فلان روغن متبرک یا زیارت درختی مقدس؛ و یا دکان های دیگری که در آن پودر های گیاهی یا دعاهایی را برایت می پیچند و از تو می خواهند که این ادویه یا ادعیه را در جای بخصوصی چال کنی، یا در چهار گوشه ی تخت بیمار دود کنی تا طلسم و جادویی که مسبب بیماری شده است باطل گردد. و نیز پیشگویی با علم اعداد، شیوه هایی جهت تغییر سرنوشت، و طوماری از این دست…
در نهایت، هشداری است برای بیماران و خانواده ی آن ها که در برابر مبلغان این نوع از تجارت ها هوشیار باشند و بدانند که نه علم ماورایی وجود خارجی دارد و نه امداد آن جهانی را می توان در زمین یافت. اگر دنبال اکسیری می گردند، آن تنها واقع بینی است. باید بیماری را پذیرفت، اما تسلیم آن نشد. باید برای بهبود اوضاع در جهت مثبت گام برداشت، هرچند که راه منطق به مطلوب نرسد؛ نه اینکه به تعقیب سراب ها پرداخت و آخر از تشنگی جان داد.
من این را به روشنی می دانم که این آگاهی دادن فایده ی چندانی نخواهد داشت، زیرا شخص خود من اگر با تمام این تجارب، آگاهی ها و هشدار ها به آن برهه بازگردم باز هم ترجیح خواهم داد که اگر در فریب شانسی باشد، آن را از خود دریغ نسازم و برای نجات به هر دری خواهم کوفت، حتی به در خانه ی شیطان!
با این حال، بر خود لازم دانستم که دستکم تجارب خود را در این زمینه با دیگر بیماران به اشتراک بگذارم، باشد که نجات بخش حتی یک نفر باشد…
پی نوشت ثابت: دوست بسیار عزیزی کل مطالب این وبلاگ را، از ابتدا تا پایان سال ۹۱، و همچنین سال ۹۲ را بطور مجزا، بصورت پی دی اف یا کتاب الکترونیکی درآورده اند. اگر کسی تمایل دارد که این فایل پی دی اف را به صورت پیوست در ایمیلش دریافت کند تا برای دوستانش نیز بفرستد، ایمیلی به ایمیل زیر بفرستد تا آن را برایش ارسال کنم… متشکرم…
79 پاسخ به تجارت امید!