سلام دوستان
سرانجام فصل امتحانات نیز با هفت پاس (انشاالله، با تلفظ غلیظ!) و یک حذفی به پایان رسید. امروز قصد داشتم این نوید را بدهم که از امشب می توانید شاهد طلوع دوباره ی ماه در آسمان وبلاگستان باشید. (آیکون گلشیفتگی، آه نه ببخشید، خودشیفتگی فوق افراطی)؛ ولی متاسفانه اخبار حاکی از این است که این بار خسوفی در راه است…
دوستان قدیمی تر می دانند که پارسال، همین موقع ها، نبردی سهمگین و پیکاری خونین میان من و زخم بستری سمج برپا بود، که سرانجام پس از ماه ها کشمکش و خونریزی، دشمن مغلوب شد و جنگ به نفع ما خاتمه یافت.
این بار دشمن از ظلمت محاق سوءاستفاده کرد و بار دیگر از پشت خنجر زد. از آنجایی که هدف دشمن پایین کشیدن شخص اول مملکت، یعنی بنده (همان آیکون) از اریکه ی قدرت است، سران و اُمرای ارتش با تجربه ای که از نبرد پیشین داشتند، طی جلسه ای اضطراری به این نتیجه رسیدند که بهتر است هرچه زودتر مرا در جای امنی پنهان کنند. اکنون نیز فرمانده ی کل قوا، شخص شخیص ژنرال مامان جون، اکیدا دستور فرمودند که بنده آفتابی نشوم، مبادا که توسط قوای دشمن شناسایی شده و آماج حملات قرار گیرم. ولی بنده با توجه به احساس مسئولیتی که در قبال شما دوستان می کردم، از ایشان فرصت کوتاهی خواستم که قبل از آغاز عملیات خسوف، به یک سری کارهای ضروری از جمله سرکشی به بلاد وبلاگستان برسم و شما را از حقیقت امر آگاه سازم.
در نتیجه، بناچار برای پنهان ماندن از دید دشمن، تغییر هویت داده و در لباس مبدل ستاره ی دنباله دار، برای لحظه ای گذرا خود را به دیدگان عرضه داشتم تا بگویم؛
همچنان می درخشم، هرچند برای لحظه ای گذرا، هرچند در اسارت ظلمت محاق، می درخشم، چراکه درخشیدن از آن من است و اقتضای طبیعتم. همانطور که درخشش، صفت بی قید و شرط ماه است و من هم ماه زندگی خود. پس می درخشم تا مادامی که زندگی جاری است. تا مادامی که خورشید، این سرچشمه ی هرچه روشنی، می تابد و نورش را بی منت در طَبَق اخلاص می گذارد. می درخشم تا جایگاهم را در پهنه ی بی کران عمر حفظ کنم، تا جزر و مد زندگی را تحت کنترل خود داشته باشم، تا روشن نگاه دارم کوره راه امید را برای لحظاتی که بسوی آینده می شتابند…
ولی نه… این پاراگراف آخر تحت تاثیر افیون آهنگی بر قلمم جاری شد. در واقع قصدم از رخ نمایاندن این بود که بگویم؛
۱ – حداقل بمدت سه هفته، نشستن بمدت طولانی و فشار آوردن بر روی زخم، غدقن است و این یعنی آنکه هرچه مگس دور و برتان می بینید، شکار کنید و به آدرس اتاق آیدا، جنب کاج همیشه سبز بفرستید تا در این مدت تحریم نت و امثالهم، بیکار نمانم و لااقل رکورد مگس پرانیدن را به نام خود ثبت کنم.
۲ – افرادی بودند که در طول مدت محاق، شرمنده شان شدم و پاسخگویی به آنان را به چنین روزی موکول کردم، ولی نمی دانستم که …
تا جایی که بتوانم به وظایفم عمل خواهم کرد. دوست دارم باور داشته باشند که بی توجه و بی فکر نیستم و همیشه دغدغه ی آن ها را داشته ام… همیشه… ولی مغلوب شرایط بوده ام. با این حال آوانس دادن به شرایط بـــــــــــــس… من شرایط را تغییر می دهم، من تو دهن این شرایط می زنم… من نت را مجانی می کنم… من…
من…
پیوست۱ – اینطور که من دارم جایگاه همه ی اجرام آسمانی را یکی یکی تصاحب می کنم، تعجب نکنید اگر روزی فریاد انا الحق سر دادم…
پیوست۲ – در مدت زمان کوتاهی که در هر روز می نشینم، حتما به همه ی دوستان سر خواهم زد. چه خاموش و چه هیاهو کنان …
پیوست۳ – نقدی بسیار خوب، در باب فیلمی خوب، توسط دوستی خوب تر …
برمی گردم… این بار برای همیشه…
95 پاسخ به پایانی نیست …